جوینده اسرار آفرینش و زندگی

مشغولیم و بی حواس به وقایع، گرفتاریم و بی توجه به حقایق

جوینده اسرار آفرینش و زندگی

مشغولیم و بی حواس به وقایع، گرفتاریم و بی توجه به حقایق

باید به سمت حق قدم برداشت، تفکر کرد و تفکر کرد، چرا که برای ماموریتی سخت تر از روزمره گیهای زندگی به این زمین خاکی منتقل شدیم ولی در بند خیالات و توهمات رنگارنگ اسیریم و زمان و توانی برای تفکر عمیق به آفرینش خود نداریم.

باید قبول کرد بخاطر خودمون در واقع بخاطر آرامش خودمون. چی رو؟ اینکه انسانهای زیادی هستند که دقیقا عکس ارزشها و اعتقادات تو رفتار میکنند. میدونم که میرن رو مخت ولی قبول کن که نمیشه تغییرشون داد ولی تو میتونی تغییر بدی ذهن لجبازت رو که هی میگه چرا و این سوالش که جوابی هم نیست براش آزار میده روح و روانت رو. پس تغییر بده و نپرس چرا. اذیت میشی دنیا کوتاهه برو دنبال زندگیت 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۹ ، ۱۴:۵۲
صابر میرزائی

خدایا بیا باهم معامله ای کنیم. من سعی میکنم خوب باشم و چشمم رو ببندم به هرچه که دیدنش روح خراش هست و وحشتناک که باعث نشود بد بشم و در عوض تو هم عمرم را کوتاه تر کن. معامله عادلانه ای نیست؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۴:۱۶
صابر میرزائی

تنها وقتی که ساکت نبودم لحظه بدنیا آمدنم به این دنیای کثیف بود که همراه با گریه و تکان دادن دست و پام بود مثل کسی که بزور دارن میبرنش برای تنبیه. تولد یعنی تنبیهی بزرگ برای کاری که نمیدونم که کجا انجام دادم. ناشکر نیستم ولی تا کی سکوت باید کرد؟ از قدیم گفتن سکوت نشانه رضایته. در برابر بی عدالتی سکوت میکنم پس یعنی راضیم. کسی رو دیدین که ببینه حقش خورده شده و راضی باشه؟ سکوت که کنی یه عده میگن آخی خیلی مظلومه، یه عده میگن چقدر بی فکری تو آخه، یه عده هم میگن ببین فلانی هیچی نگفت ولی شما ها اعتراض کردین که این یعنی فلانی خره و شماها هم باید مثل اون باشید. ما بتازونیم و خودمون رو بکشیم بالا و شماهارو زیر دست و پا له کنیم ولی شما سکوت کنین و ماهم در عوض میگیم خیلی بچه بامعرفت و باحالیه. خوبه دیگه تعریفتون رو میکنیم چیزی که دوست دارین و بخاطرش سکوت میکنین در برابر شکسته شدنتون. از طرفی چند فکر تو ذهن به جون هم میفتن، 1-حق گرفتنیه بیعرضه نباش. 2- به خدا بسپار اینا نمیخورن و یه روز تاوان میدن . 

و این وسط میمونم که حق با کدوم فکر و عقیدست. 

از طرفی دنیا فانیست و هیچی ارزش جنگیدن نداره و خدا با صابران است و از طرفی برای حقت باید بجنگی و سکوتت رو نشونه ایمان بالات ندونی که خدا هم خوشش نمیاد. 

هیچی دردناک تر از زندگی در دنیایی که پر از عقیدست و هرکدوم دلایل درست خودشون رو دارن نیست چون که نمیتونی تصمیم درست بگیری و این فاجعست. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۱۲
صابر میرزائی

سلام. نمیدونم ارباب صدات کنم یا خودم رو کوچیک نکنم و برای خودم بعنوان یک ارباب مستقل ارزش قائل باشم. ولی چیزی که تا الان متوجه شدم انگار نبض آرامش و خوشبختی من تو دستان توست. پس گفتم باهات یک صحبت دوستانه داشته باشم تا ببینم حرف حسابت چیه و از چی خوشت میاد و راضی میشی. اگر معقول بود برات انجام بدم و در عوض تو هم قول بدی آشفته نباشی و بذاری من آرامش داشته باشم. بعضی وقتها دوست دارم خلاف کنم و گناه کنم ولی چنان بهم میریزی که نمیذاری منم زندگیم رو بکنم عین یک تیکه گوشت شل و بیحال میفتم این ورو اونور و حوصلم رو میفرستم بره برای خودش. از طرف وقتی کاری میکنم که انسان دوستانست خوشت میاد انقدر که دوست دارم تکرار کنم و هی مثل بچه ای که یکاری وقتی میکنه ما میخندیم خوشش میاد و تکرار میکنه پشت هم تکرارش کنم ولی خب نفر مقابلمون سردیش میکنه و بهش نمی سازه این حجم از محبت، و شروع میکنه بالا آوردن روی ما و اینجاست که دوباره آشفته میشی و حال مارم بد میکنی. واقعا چی میخوای؟ چرا وقتی لطف و محبت به کسی از حد میگذره حالت بد نمیشه که ول کنی. نکنه لطف و محبت هم از تله های این دنیاست و الکی به ما گفتن هیچ حدی نداره و تا میتونین خوبی کنین. نمیدونم، اشفتم، تو هم آشفته ای ولی بخاطر چی نمیدونم - از اینکه محبت قطع بشه یا محبتهای زیادی روی صورتت بالا آورده بشه. چیکار کنیم؟ عمرمون داره تموم میشه ها. تا بخوایم بفهمیم چه خبره باید چشمامون رو بذاریم روی هم و بگیم شب بخیر برای همیشه. 

زندگی سخته کاش اولش بهمون میگفتن چجوریه و بهمون میگفتن هیچ حساب و کتاب و قانونی برای خوبی و بدی وجود نداره بعد میفرستادنمون تو این دنیا که یهو با دیدن این حجم از سوی استفاده و خشونت و قلدری و وحشی گری و بی عاطفی شوکه نمیشدیم. چقدر باید صبر کرد تا تموم بشه و به چه قیمت تموم میشه اصلا. بیا و یه کاری کن احساسات خودت رو از من جدا کن بذار هرموقع تو خوشحال بودی من پشت سرت خوشحال نشم و هر زمان ناراحت و آشفته من بی تاثیر از اون باشم. بذار برم برای خودم و لذتم رو ببرم از طبیعت زیبای آفریده شده نذار که گره بخورم به تو و به دیگران. میدونم هرچی بگم فاید نداره چراکه لباس من تنته و با منی همیشه تا برسونمت بدست صاحب اصلیت. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۲۹
صابر میرزائی

هروقت فیلم یا کلیپی از راز بقا با موضوع محبت حیوانات به هم رو میبینم، به این فکر میکنم که چطور میشه که حیوانات هم معنای محبت و لطف رو میفهمند و حتی شاید عمیق تر از انسانها. انسانها هم صدالبته بخاطر تفاوت در هوش و عقل با حیوانات باید این معنی رو بفهمند ولی جالبه که در ظاهر اینطوریه. اصلا فرق انسان و حیوانات در هوش و عقل و سخن نیست بلکه در درک عمیقه. شاید حیوانات هوش و عقل نداشته باشند و بهتر بگوییم قدرت تجزیه و تحلیل مسائل رو نداشته باشند (البته در ظاهر و واقعیت گویای چیز دیگریست) ولی در درک عمیق خصوصا در مورد لطف و محبت از انسانها جلوترند. از ابوعلی سینا اینطور نقل است که هرچیزی حد و اعتدال دارد حتی محبت. واقعا همینه. اگر خوبی حد بگذره نادان خیال بد کند. 

با تمام این حرفها و واقعیتها هنوزم برسر دوراهی هستم و گیج و مبهوت در خودم درگیر. چیکار کنم؟ برای رضای خدا ادامه باید داد یا گور بابای عالم و آدم و خود را عشق است. این فکر که زندگی کوتاهه و هرکس به سزای عمل خود میرسه و صبر باید داشت و جواب بدی رو با بدی ندین و ... اینا چی میشه پس؟ کجا باید اینها رو قرار داد؟ شنیدم دو خدا وجود داره، خدای واقعی و خدای درذهن ساخته. خیلی ها میگن این حرفهایی که الان زده شد رو خدای در ذهن ساخته خودتون بهتون میگه ولی در واقعیت خدای واقعی راضی نیست به کسی بالاتر از حد و اندازش محبت کنید. قرار نیست با محبت کسی نابود بشه حتی خود شما که در این صورت با کشتن خودتون میشه گفت خودکشی کردین دیگه. هان؟ درسته؟ خودکشی خوبه؟ حلاله؟ 

دنیای سختیست. پیچیده و تودرتو. اصلا معلوم نیست چی درسته و چی غلط. رفتارها و اعمال زیادی هستند که گنگ هستند. اگر قرار باشه به نفع دیگران کنار بری و زندگی رو ببازی و بعدا متوجه باشی زندگی همین یبار بوده چی؟ خیلی سخته بخدا. اصلا آدم دوست داره یه پتک برداره بکوبه تو سر خودش تا ازاین سردرگمی و مشغولیت و وسواسیت فکری خلاص بشه. بیخیال هم نمیشه بود بدبختی وقتی خیلی از ما با این طرز فکر و تربیت بزرگ شدیم که بدی نکنیم. چه بسیار آدمایی رو دیدم که میززنن میترکوننت و عین خیالشون هم نیست و ککشون هم نمیگزنه و چه بسیار آدمهایی که با یک شوخی کوچیک با دیگران که میبینن بدشون هم نیومده ها، و کلی هم خندیدن ولی صد بار به خودشون لعنت میفرستند که چرا دیگری رو ناراحت کردن.

محبت، احساس و وجدان یک قرص سمی است که در نهایت فقط خودت رو میکشد و بس و باعث رشد دیگران میشود. کود باشیم یا داروی خودکشی؟  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۷ ، ۰۹:۴۲
صابر میرزائی

بخدا بیعرضه نیستم فقط عاطفی هستم و نمیخوام ناراحتتون کنم. این حرفهای کسی هست که برای دیگران زندگی میکنه و نمیخواد روی حرف عزیزترینهای زندگیش حرف بزنه. زندگیش رو قربانی میکنه و موفقیتی رو که میتونه بدست بیاره رو میندازه زیر پاش و له میکنه و میره با خوشحالی در کنار عزیزانش. حس خوبی داره که لبخند رضایت اطرافیون رو گرفته و حس غمگینی داره که با آرزوی زندگیش خداحافظی کرده. حس مبهمیست. 

زمان میگذره و توقع دیگران مثل یک باکتری رو برشده و تمام وجود آدم رو میگیره، درمانی براش نیست و چون از اول جلوش گرفته نشده الان که دیگه داره غلبه میکنه نمیشه به اون صورت براش کاری کرد. شخص بیمار میشه و کم کم بیحوصله و رنجور میشه. گوشه گیر میشه و گذشته از دست رفته عین یک فیلم در ذهن میره و روی پرده خاطرات نمایش داده میشه. بلند میشه و با اعصاب خورد به سراغ اطرافیان میره دنبال این هست که دعوا کنه و خودش رو تخلیه کنه. موقعیت رو پیدا میکنه و برای یک چیز کوچیک جنجالی بپا میکنه که بیا و ببین. اطرافیان یه لحظه میگن چشه این؟؟؟؟؟ بهش میگن چت شده چرا اینجوری میکنی؟؟؟؟ بشکه نفرت و ناامیدی و سکوت چندین ساله که مانند مشتی گلوی بغض گرفته را میفشرد منفجر میشه و شروع به اعتراض و پرخاش میکنه اما در آخر فقط با یک جواب مواجه میشه: 

"بیعرضگی خودت بود، الکی تقصیر ما ننداز اگر واقعا دوست داشتی میرفتی دنبالش". 

دنیای جالبیست. خدایا کاش میشد برامون بیشتر روشن کنی کدام بهتر است. احترام به دیگران و شنیدن این این جواب در آخر و یا بی توجهی به دیگران و موفق شدن و کسب احترام در آخر.  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۰
صابر میرزائی

ما آدمها در کل صبر و تحمل بسیار پایینی داریم، در همه زمینه ها. دوست داریم ره صد شبه رو یه شبه طی کنیم. قطعا غیر ممکنه مگه میشه؟ نتیجه ای جز خرد کردن اعصاب و پریشانی روح و روان سود دیگه ای نخواهد داشت. همیشه مفهوم زمان برام عجیب بود و اگر روزی از من بپرسند که چه چیزی تو این دنیا از همه بیشتر ترو به فکر فرو برد میگم همین زمان. همین زمان چه لحظه های خوشی رو تموم کرد و به خاطره ها فرستاد و چه لحظه های بد و دلهره آور و عذاب آوری رو به گورستان تاریخ فرستاد و آرامش رو بعد از آن به ارمغان آورد. اگر همه چیزهایی که دنبالش هستیم رو ازش بخوایم برامون مهیا میکنه و اگر به گذشته نگاه کنیم میبینیم که بهمون داده بود و ما بی تفاوت ازش گذشتیم. 

خیلی ها معتقدند که این یک مفهوم خیالی و توهمیست که انسان برای خودش تو ذهن تصور میکنه. فیزیکی نیست که بشه از نزدیک حسش کرد ولی در ذهن میشه بوجودش آورد. همین الان که این مطالب رو دارم مینویسم دارم کلمات رو به خاطره تبدیل میکنم و میرم جلو. لحظه، عجب مفهومی!!!! همین لحظه چه کارهایی که نمیکنه. معجزه در لحظه اتفاق میفته از عرش به فرش میرسونه و برعکس. باعث خوشبختی میشه یا برعکس باعث بدبختی، و باعث وصال یا جدایی میشه. 

در میانِ این لحظه هایی که میگذرد، لحظه هایی رو مشاهده میکنیم که دراون از کسی بدی میبینیم، سرمون کلاه میره، فحش میشنویم، قتل اتفاق میفته، مورد تمسخر و حقارت و کوچیکی قرار میگیریم و ..... به گذشت لحظه ها فکر نمیکنیم، فقط میایم خودمون رو آروم کنیم، حالا به هر قیمتی که شده و در نتیجه یک تصمیم اشتباه و عجولانه در لحظه برای واکنش به رفتار ناخوشایندی که دیدیم منجر میشه به بیچارگی و فلاکتمون در طول عمر باقیمانده زندگیمون. ولی در ارتباط با اون دسته افرادی که دراون لحظه سکوت و گذشت پیشه میکنند و به مفهوم گذشت زمان بعنوان بهترین وکیل مدافع اعتماد دارند و اعتقاد، میتوان به جرئت گفت برد کردند و اون هم چه بردی. به نظر من این دسته افراد بیرحم تر از اون دسته هستند که تلافی لحظه ای می کنند چرا که از دید اینها گذشت زمان یک جلاد است و طرف ظالم رو به بیرحمانه ترین شکلهای ممکن نه یکبار بلکه روزی چند بار عذاب میدهد به شکلی که طرف بارها آرزوی مرگ میکنه تا از شر این زندگی سگی که پیدا کرده راحت بشه. 

پس بهتره بیرحم تر عمل کنیم و وکیلی قویتر اختیار کنیم، وکیلی بنام گذشت زمان. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۳۳
صابر میرزائی

مواقع بسیاری در زندگی هست که هر کدام از ما بر سر یک دوراهی قرار میگیریم و تصمیم برای ما سخت میشه. نمیدونیم چیکار کنیم آخه یکی از تصمیمها به نفعمونه و دیگری به ضررمونه. تو این حالت خیلیهامون خود درگیری پیدا میکنیم و ذهنمون آشفته به طوفانهای فکری ای میشه که بصورت ضد و نقیض قطار میشن و یکیشون آروممون میکنه و میگه همین راه درسته برو جلو، که اگر همون راه مدنظر خودمون هم باشه، باعث یه حس خوب و خوشحالی در وجودمون میشه، و یکی از فکرها که ضد این فکر خوبست، مسئله دیگری که نمیشه بهش توجه نکرد رو تو ذهنت شعله ور میکنه و فکر قبلی رو به آتیش میکشه. 

شاید هضم مطلبی که الان براتون نوشتم یکم سخت باشه ولی اگر الان براتون، با یه مثال، توضیح بهتر و کاملتری رو بدم ممکنه آخرش بهم بگین آی گفتی !!! باید قبول کرد که طبق یک واقعیت عینی هیچ انسانی با اختیار خودش متولد نشده. اگر این دنیا رو به یک پازل تشبیه کنیم هرکدوم از ما تکه ای از این پازل هستیم که باید درست سرجای خودمون بشینیم تا این پازل تکمیل بشه حالا اگه کسی بیاد و مانع نشستن ما بشه محاسبات این پازل به هم میریزه. یعنی چی؟ یعنی به هر انسانی احساسات و ذوق و سلیقه و علاقه و استعداد خاصی داده شده که فقط در یک تکه یا مکان این پازل جا میگیره و بهمین خاطر اگر بخواد اونارو نادیده بگیره و زیر پا بذاره مثل این میمونه که تکه وجودی خودش رو مچاله کرده یا بهتر بگیم از شکل و قالب اصلی خودش خارج کرده و دیگه نمیتونه تو اون مکان قرار بگیره و بدرد مکان دیگه هم نمیخوره برای همین تا آخر عمر باید با افسردگی و آرزو بدل موندن در این پازل سر کنه تا برداشته بشه و نفر دیگه ای که مستحق این قسمت هست آفریده بشه و بیاد جاشو پر کنه.

حالا در این میان خیلی از ما بخاطر حرف دیگران یا خواسته های دیگران خصوصا پدر و مادر که از بدو تولد بهمون گفتن باید بهشون نیکی کنیم ، تکه خودمون رو بد شکل میکنیم و دیگه برای همیشه جای خودمون رو از دست میدیم و کس دیگه ای هم نمیتونه جاش رو به ما بده.مثلا یک فرزند علاقه بسیاری به رشته موسیقی داره - من معتقدم که کسی علاقه قلبی به چیزی داشته باشه استعدادش هم خودبخود به علاقش جوش خورده - پس این شخص اگر هدفش رو دنبال کنه میتونه به جایی برسه که همون مکان درست خودش در این پازله. اما امان از روزی که سر دوراهی گیر کنه و بخاطر مخالفت پدر و مادرش راه دیگه ای رو ادامه بده اینجاست که با خودش پیوسته درگیر میشه و هی با خودش تو ذهنش میگه: مگه کار خلاف شرعه؟ مگه انسان چند بار متولد میشه؟ اگر راه پدر و مادرم رو برم و موفق نشم و بهشون اعتراض کنم که شما این راه رو جلو پام گذاشتین و اونا هم برگردن بگن به ما ربطی نداره و از بیعرضگی خودت بوده میخواستی قبول نکنی و....... . حالا همون فرزنداز طرفی بخواد راه خودش رو بره و از طرفی هی بفکر پدر و مادرش باشه و افکاری مانند نکنه غصه بخورن و مریض بشن و همه بگن بچش اذیتشون کرد و اینطوریشون کرد و .... . اینها همش همون افکار ضد و نقیضی هست که خدمتتون عرض کردم ولی حالا با صحبتهای گفته شده چاره چیست؟

ایثار کنیم و بد شکل بشیم بخاطر عزیزانمون و جامون رو از دست بدیم و آخرش سرزنش بشنویم و یا از دید دیگران حماقت کنیم و راه خودمون رو بریم و بشینیم تو جایگاه اصلی خودمون.  

سختی اینطور تصمیمات بیشتر در مواردی هست که خواسته، خواسته کسانی باشد که به ما گفتند دلشون رو نشکنیم. اینجاست که میمونیم چیکار کنیم 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۲۰
صابر میرزائی

شاید به جرئت بشه گفت درصد بالایی از مشکلات و بدبختیهای بشر و یا یک جامعه به همین خصلت بر میگرده و شاید همش. چه انسانهایی که بدبخت نشدن و چه انسانهایی رو که بدبخت نکردن. کافیه شعله ور بشه و جلوش رو نشه گرفت، آتیش میزنه به هستی و نیستی آدم. اگر در همین لحظه به مشکلات اقتصادی و محیط زیستی و آلودگی هوا و .... یه تامل کوچیک بکنید خواهید فهمید تماما براثر همین خصلت آدمیزاده. تولید ماشن زیاد بخاطر سود و منفعت، خراب کردن جنگلها بخاطر ویلا سازی و فروش آنها بخاطر پول و سود بیشتر، احتکار کردن و حقوق ناکافی دادن به زیر دستان و واردات بیش از اندازه و دلالی و ...... همه و همه بخاطر عطش انسان برای پول و سود بیشتره. فکر و خواب و خوراک رو از انسان میگیره و اون رو برده حلقه به گوش خودش میکنه. حرص و ولع در خوردن که بظاهر لذت بخشه ولی عاقبتش هزارجور مریضیه به آدم میفهمونه که این مار خوش خط و خال بظاهر قشنگ نیش زهر آلودی داره که هنوز دارویی براش کشف نشده. چه خانواده هایی که بخاطر همین خصلت از هم پاشیدند و رابطشون به انتهای خودش رسید و از هم جدا شدند. چه خونها و قتلهایی که فقط به خاطر همین خصلت صورت گرفت و کانون خانواده رو به آتش کشید. پدر و فرزند دست به یقه شدند، مادر در دلش آشوب و چشمانش پر از اشک شد و بچه های کوچک تر که با صورت گریان التماس می کنند ترو خدا نکنید. برادر با برادر دشمن شد بعد از فوت پدر که سهم من باید بیشتر باشه و من بیشتر به پدر رسیدگی کردم و ..... هزاران حرف مفت دیگه که از زندان تنگ فکری انسانها خارج میشود تا چنگی به بیشتر به تپه مال و منال بزنند.

و همه بی خبر از اصل موضوع، مرگ. مهر اتمام به پیشانیها میخوره و همه حیران و آشفته که چی شد؟ چقدر مسخره این همه دوئیدیم و تو سر و کله هم زدیم برای هیچی؟ زندگی چی بود؟ لذتش چی بود؟ تو دنیا یه لحظه آرامش نداشتیم همش جنگیدیم با این و با اون. طبیعت به اون زیبایی و خانواده به او ن با صفایی رو از دست دادیم برای چیزی که آخرش پوچ بود. بخدا همینه اصل همینه دیر یا زود باید رخت سفر بست و باقی گذاشت. بزرگترین لذتهای این دنیا بصورت رایگان و مساوی در اختیار همه گذاشته شده فقط چشم بصیرت و عقل میخواد تا بفهمیش و کاملا قبولش کنی و اون وقته که میبینی به آرامش رسیدی. جنگل و دریا و کنار رودخانه همراه با خانواده و سر یه سفره ساده و بی ریا نشستن برای همه فراهمه اونیکه قانعست به بهترین شکل ازش استفاده میکنه و به آرامش میرسه و اونی که نمیفهمه از هر راهی دنبال بهم زدن آرامش خودش و زهر مار کردن زندگی بر دیگرانه. 

بیایید کمی منطقی باشیم، کار و زحمت و فعالیت و آبادانی و عمران و تکنولوژی همش عالیه و اصلا انسان برای همین آفریده شده و اشرف مخلوقات نامیده شده ولی بهتره که با آرامش و درست و درنظر گرفتن حقوق دیگران به خواسته های خود برسیم و نه با دستور و حکمفرمانی شیطان درونیمون به اسم حرص و ولع.  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۰۸
صابر میرزائی

بذار بریم سر اصل مطلب. بنظرت انسانها واقعا باهم دوستند؟ منظورم در همه لحظه های زندگیه. یعنی امکان داره که عوض بشن و اون روی سکه رو بهمون نشون بدن؟ از قدیم گفتن هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیره. چقدر با این حرف موافقی؟ اگر موافقی، پس میتونی دوست داشتن رو روی حساب منفعت شخصی در زمان حال بذاری؟ یعنی شخصی که ادعا میکنه دوست داره و ازت خوشش میاد حتما یه منفعتی حتی به اندازه یه دونه ارزن براش داری. حالا این وسط دوست رو میشه به گروههای مختلفی تقسیم بندی کرد. بعضیها که دوست ندارن منتی رو سرشون باشه محبت شمای دوست رو یطوری جبران میکنند. یه عده هم یه تشکر خشک و خالی میکنند و میرن دنبال کارشون و ضرری هم بهت نمیرسونند. وای بروزی که گرفتار کسانی بشی که نمک خوردن و نمکدون شکستند . هر نوع دوستی رو میشه تحمل کرد بجز همین آخریه که الان بهت گفتم. اینجاست که آدم در بهت و حیرت فقط میشینه و تمام محبتهای گذشته رو میاره تو ذهنش و افسوس میخوره. آدمهایی که اینطور گزیده شدند خودشون هم به دسته های مختلفی دارند. یه عده به سوراخ گزیده شده نزدیک نمیشند و یه عده هم سرشون به سنگ نمیخوره و دوباره هوس کوچیک کردن و تحقیر کردن خودشون به سرشون میزنه و نزدیک میشن و اینبار به طرز بدتری از گذشته گزیده میشن چرا که دوست مقابلشون اینبار به شکل یک مزاحم و متخاصم بهشون نگاه میکنه و بهمین خاطر ضربه های سنگین و متعدد وارد میکنند که طرف رو دور کنند. 

باور بفرمایید ذات انسان طوریه که با مفهوم رقابت و مسابقه در این دنیا بیشتر آشناست تا با دوستی و محبت. چه بسیار انسانهایی که خرشون از پل میگذره و دوستان رو فراموش میکنند و کاش فراموش کنند، بدبختی اینه که در حین عبور یه لگد هم میزنن و میرن. در خیلی از محیطها چه فامیلی و چه محیط کاری از این نوع دوستیها زیاده و اتفاقاتی تلخ که در این موارد بین روابط افراد میفته کم نیست. 

اگر معتقدیم که باید برای رضای خدا کار کرد نباید از هیچ ضربه و خیانت و بیمحلی بعد از آن ناراحت شد و اگر قراره توقعی داشته باشیم که من فلان کارو برات کردم و تو هم باید فلان کارو کنی بر میگردیم به خط دوم همین دستنوشته که گفتم هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیره. پس باید دیگه قبول کنین که همه دوستیها بر پایه منفعت شخصیه. ولی درست قضیه از دید من و آنچه حقیقت این دنیاست اینه که باید فاصله رو حفظ کرد با همه، حریم قائل شد و اگر کمکی از دستمان بر بیاید بدون توقع انجام بدیم و در عین حال منتظر وقوع این حالت که ممکنه سرت به همون سنگی بخوره که یه روز به سینه میزدی باشی. حفظ فاصله و پاسداری از شخصیت و کمک به درسترین راه ممکن، بهترین کار از دید خداوند و قانون این کائناته. نظر شما چیست؟

دوستیها رو نمیشه به شرط چاقو امتحان کرد تا اگر خوب بود داشته باشیمش و اگر بد بود بریزیمش دور.  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۴۵
صابر میرزائی