ایثار یا حماقت
مواقع بسیاری در زندگی هست که هر کدام از ما بر سر یک دوراهی قرار میگیریم و تصمیم برای ما سخت میشه. نمیدونیم چیکار کنیم آخه یکی از تصمیمها به نفعمونه و دیگری به ضررمونه. تو این حالت خیلیهامون خود درگیری پیدا میکنیم و ذهنمون آشفته به طوفانهای فکری ای میشه که بصورت ضد و نقیض قطار میشن و یکیشون آروممون میکنه و میگه همین راه درسته برو جلو، که اگر همون راه مدنظر خودمون هم باشه، باعث یه حس خوب و خوشحالی در وجودمون میشه، و یکی از فکرها که ضد این فکر خوبست، مسئله دیگری که نمیشه بهش توجه نکرد رو تو ذهنت شعله ور میکنه و فکر قبلی رو به آتیش میکشه.
شاید هضم مطلبی که الان براتون نوشتم یکم سخت باشه ولی اگر الان براتون، با یه مثال، توضیح بهتر و کاملتری رو بدم ممکنه آخرش بهم بگین آی گفتی !!! باید قبول کرد که طبق یک واقعیت عینی هیچ انسانی با اختیار خودش متولد نشده. اگر این دنیا رو به یک پازل تشبیه کنیم هرکدوم از ما تکه ای از این پازل هستیم که باید درست سرجای خودمون بشینیم تا این پازل تکمیل بشه حالا اگه کسی بیاد و مانع نشستن ما بشه محاسبات این پازل به هم میریزه. یعنی چی؟ یعنی به هر انسانی احساسات و ذوق و سلیقه و علاقه و استعداد خاصی داده شده که فقط در یک تکه یا مکان این پازل جا میگیره و بهمین خاطر اگر بخواد اونارو نادیده بگیره و زیر پا بذاره مثل این میمونه که تکه وجودی خودش رو مچاله کرده یا بهتر بگیم از شکل و قالب اصلی خودش خارج کرده و دیگه نمیتونه تو اون مکان قرار بگیره و بدرد مکان دیگه هم نمیخوره برای همین تا آخر عمر باید با افسردگی و آرزو بدل موندن در این پازل سر کنه تا برداشته بشه و نفر دیگه ای که مستحق این قسمت هست آفریده بشه و بیاد جاشو پر کنه.
حالا در این میان خیلی از ما بخاطر حرف دیگران یا خواسته های دیگران خصوصا پدر و مادر که از بدو تولد بهمون گفتن باید بهشون نیکی کنیم ، تکه خودمون رو بد شکل میکنیم و دیگه برای همیشه جای خودمون رو از دست میدیم و کس دیگه ای هم نمیتونه جاش رو به ما بده.مثلا یک فرزند علاقه بسیاری به رشته موسیقی داره - من معتقدم که کسی علاقه قلبی به چیزی داشته باشه استعدادش هم خودبخود به علاقش جوش خورده - پس این شخص اگر هدفش رو دنبال کنه میتونه به جایی برسه که همون مکان درست خودش در این پازله. اما امان از روزی که سر دوراهی گیر کنه و بخاطر مخالفت پدر و مادرش راه دیگه ای رو ادامه بده اینجاست که با خودش پیوسته درگیر میشه و هی با خودش تو ذهنش میگه: مگه کار خلاف شرعه؟ مگه انسان چند بار متولد میشه؟ اگر راه پدر و مادرم رو برم و موفق نشم و بهشون اعتراض کنم که شما این راه رو جلو پام گذاشتین و اونا هم برگردن بگن به ما ربطی نداره و از بیعرضگی خودت بوده میخواستی قبول نکنی و....... . حالا همون فرزنداز طرفی بخواد راه خودش رو بره و از طرفی هی بفکر پدر و مادرش باشه و افکاری مانند نکنه غصه بخورن و مریض بشن و همه بگن بچش اذیتشون کرد و اینطوریشون کرد و .... . اینها همش همون افکار ضد و نقیضی هست که خدمتتون عرض کردم ولی حالا با صحبتهای گفته شده چاره چیست؟
ایثار کنیم و بد شکل بشیم بخاطر عزیزانمون و جامون رو از دست بدیم و آخرش سرزنش بشنویم و یا از دید دیگران حماقت کنیم و راه خودمون رو بریم و بشینیم تو جایگاه اصلی خودمون.
سختی اینطور تصمیمات بیشتر در مواردی هست که خواسته، خواسته کسانی باشد که به ما گفتند دلشون رو نشکنیم. اینجاست که میمونیم چیکار کنیم